پاسخ

گاه نوشت های من

پاسخ

گاه نوشت های من

دانلود کتاب، مقاله، پایان نامه، استاندارد و گزارش فنی

دانلود کتاب و مقاله به ویژه برای دانشجویان در کار های پژوهشی امر بسیار مهمی است. چنانچه احتیاج به فایل الکترونیکی کتاب، مقاله، پایان نامه، استاندارد یا گزارش فنی دارید می توانید آن را در وبلاگ خدمات دانش آموزی و دانشجویی  کارا که در قسمت پیوند های این وبلاگ قرار دارد سفارش دهید تا در صورت امکان تهیه ی آن، با قیمتی کم تر از سایت های مشابه برای شما تهیه شود. در بخش «تماس با من» یا در قسمت نظرات وبلاگ می توانید اطلاعات کامل اثر مورد نظر به همراه یک راه ارتباطی مانند ایمیل و یا آیدی تلگرام را ارسال کنید تا در صورت امکان تهیه ی سفارش به شما اطلاع داده شود.

نظر خواهی؟

سلام

نظرتون درباره ی این وبلاگ چیه؟ ممنون میشم نظر و انتقادات و پیشنهاد هاتون رو بگین.

برگی از ادبیات فارسی ۸

با تبریک فرارسیدن عید سعید فطر، شعر «خانه ی دوست» فریدون مشیری، که در جواب شعر »نشانی» سهراب سپهری سروده شده است را به شما تقدیم می کنم.



من دلم می‌خواهد

خانه‌ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوستهایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو

هرکسی می‌خواهد

وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ

به من هدیه کند

شرط وارد گشتن

شست و شوی دلهاست

شرط آن داشتن

یک دل بی‌رنگ و ریاست

بر درش برگ گلی می‌کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می‌نویسم ای یار

خانه‌ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دگر

خانه دوست کجاست؟

برگی از ادبیات فارسی ۷

شعر معروف و زیبای سهراب سپهری به نام «نشانی» را به شما عزیزان تقدیم می کنم.



خانه دوست کجاست؟

در فلق بود که پرسید سوار

آسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت

 به تاریکی شن ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

نرسیده به درخت،

کوچه باغی ست که از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است

می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می‌آرد،

پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،

دو قدم مانده به گل،

پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی

و ترا ترسی شفاف فرا می‌گیرد

در صمیمت سیال فضا، خش خشی می‌شنوی:

کودکی می‌بینی

رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه‌ی نور

و از او می‌پرسی

 

خانه دوست کجاست؟

برگی از ادبیات فارسی ۶

در زیر یکی از اشعار زیبای نیما یوشیج را به دوستداران شعر و ادبیات فارسی تقدیم می کنیم:


می تراود مهتاب،

می درخشد شبتاب.

نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک،

غم این خفته ی چند،

خواب در چشم ترم می شکند.


نگران با من استاده سحر،

صبح می خواهد از من،

کز مبارک دم او، آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر،

در جگر لیکن خاری،

از ره این سفرم می شکند.


نازک آرای تن ساق گلی،

که به جانش کِشتم،

و به جان دادمش آب،

ای دریغا ! به برم می شکند.


دست ها می سایم،

تا دری بگشایم.

بر عبث می پایم،

که به درکس آید،

در و دیوار بهم ریخته شان،

برسرم می شکند.


می تراود مهتاب

می درخشد شبتاب.

مانده پای آبله از راه دراز،

بر دَمِ دهکده مردی تنها،

کوله بارش بردوش،

دست او بر در، می گوید با خود:

غم این خفته ی چند،

خواب در چشم ترم می شکند.